- نویسنده : نسیم سحر
- بازدید : 1819 مشاهده
- دسته بندی : قرآن , مفسران و قاریان ,

استاد عبدالوحيد جعفرزاده + قاری قرآن
نام : جعفرزاده، عبدالوحيد
مليت : ايران
سال تولد : 1344
مقام هاي داخلي : مقام سوم کشوري(68)
مقام هاي بين المللي : نفر اول رشته قرائت مسابقات بين المللي قرآن کريم سال ۱۳۷۰ (سوريه).
سفرهاي تبليغي : 20 کشور من جمله:ترکيه و چين و انگليس (68) /طبرستان-/ مقدونيه/ کروواسي/ بوسني هرزگوين/ سوريه و لبنان و عربستان(70)/ مالزي و فيليپين(71)/ پاکستان(76)
نام اساتيد : مرحوم محمد غفاري- علي اربابي- سيدمحسن خدام حسيني
رشته تخصصي : قرائت
جلسات آموزشي : جمعه ها 8 الي 10 درخيابان منيريه/جنب بانک اقتصاد نوين/حسينيه آذر شهري ها- خيابان فردوسي/ساختمان مرکزي بانک مسکن
عامل موفقيت : تشويق پدربزرگ
وضعيت تاهل : متاهل (2فرزند)
مدرك تحصيلي : کارشناس امور فرهنگي
محل تولد : تهران
شغل : کارشناس سازمان تبليغات اسلامي
مقام هاي بين المللي : نفر اول رشته قرائت مسابقات بين المللي قرآن کريم سال ۱۳۷۰ (سوريه).
سفرهاي تبليغي : 20 کشور من جمله:ترکيه و چين و انگليس (68) /طبرستان-/ مقدونيه/ کروواسي/ بوسني هرزگوين/ سوريه و لبنان و عربستان(70)/ مالزي و فيليپين(71)/ پاکستان(76)
نام اساتيد : مرحوم محمد غفاري- علي اربابي- سيدمحسن خدام حسيني
رشته تخصصي : قرائت
جلسات آموزشي : جمعه ها 8 الي 10 درخيابان منيريه/جنب بانک اقتصاد نوين/حسينيه آذر شهري ها- خيابان فردوسي/ساختمان مرکزي بانک مسکن
عامل موفقيت : تشويق پدربزرگ
وضعيت تاهل : متاهل (2فرزند)
مدرك تحصيلي : کارشناس امور فرهنگي
محل تولد : تهران
شغل : کارشناس سازمان تبليغات اسلامي
نسیم سحر دات آی آر
تعجیل در ظهور آقا امام زمان عج صلوات
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
روزی زلیخا با یوسف خلوت کرد و از فرصت به دست آمده استفاده نمود.
رو به یوسف کرد و گفت: سرت را بلند کن و به من نگاهی کن.
یوسف گفت: می ترسم هیولای کور و نابینایی بر دیدگانم سایه افکند.
- زلیخا: به به! چه چشم های شهلا و زیبایی داری!
- یوسف: همین دیدگان من در خانه ی قبر، نخستین عضوی هستند که متلاشی شده و روی صورتم می ریزند.
- زلیخا: چه قدر بوی خوشی داری!
- یوسف: اگر سه روز بعد از مرگ من بوی مرا استشمام نمایی، از من فرار می کنی.
- زلیخا: چرا نزدیک من نمی آیی؟
- یوسف: چون می خواهم به قرب خداوند نایل شوم.
- زلیخا: گام بر روی فرش های پر بها و حریر من بگذار و خواسته مرا برآور.
- یوسف: می ترسم بهره ام در بهشت از من گرفته شود.
وقتی که زلیخا استقامت و پاک دامنی یوسف را دید و یقین کرد که تسلیم هوس های او نمی شود، از راه تهدید وارد شد و به یوسف گفت: حالا که چنین است تو را به شکنجه گران زندان می سپارم...
یوسف با کمال نیرو گفت: باکی نیست، خدا یاور من است.
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]