YPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> چرا به علی اصغر علیه السلام باب الحوائج می گویند؟
زمان جاری : سه شنبه 16 اردیبهشت 1404 - 1:38 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم


سلام دوست عزیز؛
به انجمن سرگرمی ، تفریحی و دوستانه خودت خوش اومدی
براي مشاهده تالار ها با امکانات کامل میتونید از طريق گزینه های زیر اقدام کنيد
عضویت سریع و آسان
یا
ورود به حساب کاربری


آیا میدانید؟ ایا میدانید :






تعداد بازدید 887
نویسنده پیام



ارسال‌ها : 32
عضویت: 2 /8 /1393
تشکرها : 3
تشکر شده : 21
چرا به علی اصغر علیه السلام باب الحوائج می گویند؟

تصویر: http://hodablog.net/sitefiles/moharram/moharram7aliasgar_files/image004.jpg

چرا علی اصغر (ع) باب الحوائج است؟ مگر این کودک در کربلا چه کرده است که با این نام خطاب می شود؟

یکی از عظمت های وجود حضرت علی اصغر در مجموعه کربلا این بود که کودکی صبور بود، گویی در می یابد که این صحنه چه صحنه ای است و باید مشارکتی داشته باشد. در سه روزی که آب بسته بود، صدای این کودک بلند نمی شد. به اعتقاد من گریه بچه برای تشنگی نیست و قصه خیلی فراتر از این حرف ها ست. او می فهمد که آب در کربلا نیست. یا زمانی که علی اکبر از میدان به حضور پدر بزرگوارشان می آید، اصلاً تقاضای آب برایش معنی ندارد جوان رشید و برومندی چون او می داند که بابا آب ندارد، چگونه بگوید؛ به من آب بده. این آب اینجا معنای دیگری دارد و اهل بصیرت و فهم می توانند، دریابند او تشنه جرعه ای از وجود خود اباعبدالله است. می خواهد از ولایت سیراب شود. و به میدان برگردد. حرف خیلی از اینها فراتر و بالاتر است.

در روز ششم حضرت حسین (ع) نوزده قدم به سمت قبله برداشت از پشت خیمه ها بر زمین کلنگ زد و آب جوشید چون کربلا فاصله زیادی با آب نداشت با عمق کمی توانستند به آب دست یابند. اما وقتی «عمر سعد» اطلاع پیدا کرد به امام حمله کرد و گفت: اگر آن را پر نکنید؛ خیمه ها را آتش می زنم. و امام دستور داد. چاه را پر کردند از این رو از روز هفتم به بعد آب در کربلا به راحتی بدست نمی آمد. البته این بدان معنا نیست که آب وجود نداشت اتفاقاً تا شب عاشورا هم آب بود. چرا که در آن شب یاران کربلا غسل کردند. به زحمت آب می آوردند که آخرین بار با مدیریت علی اکبر، سی و دو نفر رفتند و حدود بیست مشک آب از فرات آوردند البته با توجه به درگیری هایی که شد، آنها موفق شدند آبها را به خیمه گاه ببرند و استفاده کنند. لیکن هوا گرم بود؛ و تعداد زیاد بود، خیلی زود آب تمام شد.

به هر حال در این دو، سه روز صدایی از علی اصغر بلند نمی شود مگر زمانی که اباعبدالله(ع)تنها می شود و در کنار میدان می ایستد و صدای گرمش در میدان می پیچد که:

هل‏ من ذاب‏ یذب‏ عن حرم‏ رسول الله‏؛(هل من معین‏ یرجو ما عند الله فی اعانتنا) هل من معین یعیننا لوجه الله؛ آیاکسی هست برای خدا مرا یاری کند؛ آیا کسی هست از حرم رسول خدا دفاع کند؟ ... کسی نیست! گفته اند: اباعبدالله (ع)یک لحظه ایستاد و نگاهی به یاران پرپر شده اش در میدان افکند، صدایشان کرد؛ یا زهیر، یا بریر، یا حبیب، «قوموا رحمکم‏ الله‏» برخیزید، خدایتان رحمت کند. حسینتان تنها ست.و إذا طلقتم‏ النساء فبلغن أجلهن فأمسکوهن‏ آیا شما نبودید که خانمهایتان را طلاق دادید و از آنها جدا شدید. تا بیائید و در کربلا حسین را یاری کنید. نگاه کنید پسر پیغمبر تنها ست. تا سخن حضرت اباعبدالله (ع) به اینجا رسید، صدای گریه علی اصغر بلند شد، یعنی: باباجان نگران نباش، هنوز سرباز داری، من هستم، من را به میدان ببر. آماده ام در رکابت جانفشانی کنم. و اینجا بود که امام صدای گریه علی اصغر را به عنوان آخرین سرباز شنید. به سوی خیمه رفت، او را گرفت، کودک در بغل اباعبدالله (ع) آرام گرفت. معنایش این است که تو مرا به میدان ببر. بچه نمی تواند حرف بزند. اما با گریه اش حرف می زند. گفته اند آنقدر تشنه بود که در وصف آن گفته اند: «تلّظی» می کرد. علی اصغر آخرین گره کربلا را باز کرد. از این رو باب الحوائج دوم اوست. زیرا به امام گفت: یار نداری، یارت من هستم. احساس تنهایی و بی کسی نکن، زیرا هنوز آخرین تیر تو هست.

حضرت او را روی دستش گرفت و به میدان آورد. این سند مظلومیت اباعبدالله (ع) است. من علی اصغر را امضای پایان کربلا می دانم. و امضای مظلومیت و معصومیت ابا عبدالله (ع).

امام حسین (ع) می گوید: اگر فکر می کنید این کودک را بهانه ای برای سیراب کردن خودم قرار داده ام، خودتان او را سیراب کنید، اینجا بود که دشمن آنقدر تحت تأثیر قرار گرفت که عمر سعد احساس خطر کرد. گفت: حرمله سفیدی گلوی او را می بینی!

ابا عبدالله (ع) از میان همه حادثه های کربلا ما را دعوت کرده که یک صحنه را خوب نگاه کنیم نمی گوید شکستگی کمر مرا کنار علقمه ببینید، دست های بریده برادرم را، و پاره پاره بدن علی اکبرم و تن قاسم مرا در آغوش من، فرق شکافته حر را؛ نه نه......!

می فرماید: «لیتکم فی یوم عاشورا جمیعاً تنظرونی کیف استسقی لطفلی فَأبَوا أن یرحمونی»کاش همه شما در کربلا بودید، می دیدید، چگونه کودکم را سیراب کردند. حرمله بعدها خودش گفت: بر هر کاری که کردم، دلم نسوخت، مگر آنکه حسین (ع) را دیدم که عبایش را بر روی کودک کشیده بود. دو قدم جلو می آمد و قدمی به عقب می رفت، شرمنده بود.


جمعه 09 آبان 1393 - 21:20
نقل قول این ارسال در پاسخ
تازه سازي پاسخ ها
پرش به انجمن :